قوام چگونه کشته شد؟ (مروری بر ماجرای مرگ احمد قوامالسلطنه)
قوام چگونه کشته شد؟ آشنایی با زندگی سیاسی احمد قوامالسلطنه

آیا احمد قوامالسلطنه را میشناسید؟ هیچ اطلاعی از زندگی او و ماجرای مرگ احمد قوامالسلطنه دارید؟ به نظرتان قوام چگونه کشته شد؟ یکی از برجستهترین رجال سیاسی ایران در دوران قاجار و پهلوی احمد قوامالسلطنه بود. او بیش از هر سیاستمدار دیگری در دوران معاصر بر سیاست ایران اثر گذاشت و در مقاطع مهم تاریخی همچون بحران آذربایجان، اشغال ایران در جنگ جهانی دوم و مسئله ملی شدن نفت نقش مهمی ایفا کرد.
اما مرگ او همواره در هالهای از ابهام باقیمانده است. آیا مرگ او طبیعی بود؟ توسط مخالفان سیاسیاش ترور شد؟ آیا در انزوا و دور از صحنه سیاست، از دنیا رفت و یا کشته شد؟ در ادامه به بررسی ماجرای مرگ احمد قوامالسلطنه میپردازیم.
زندگی سیاسی احمد قوامالسلطنه
احمد قوام متولد ۱۲۵۲ خورشیدی و در سال ۱۳۳۴ خورشیدی فوت شد. او با القابی چون قوامالسلطنه شناخته شده و از خاندان قوامیهای شیراز بود. برادر او حسن وثوقالدوله نیز یکی دیگر از رجال سیاسی آن عصر به شمار میرفت.
قوام در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و سپس رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی، چندین بار به نخستوزیری رسید. او در مواقع بحرانی، از جمله بحران حضور نیروهای شوروی در آذربایجان و ماجرای حزب توده، نقش کلیدی ایفا کرد.
او کسی بود که با تدبیر و مذاکره با استالین، مانع از تجزیه ایران شد و به بازپسگیری آذربایجان از دست نیروهای فرقه دموکرات کمک کرد.
دوران انزوای سیاسی
با روی کار آمدن محمد مصدق و ملی شدن صنعت نفت، قوامالسلطنه بهعنوان مخالف این جریان پدیدار شد. او در تیرماه ۱۳۳۱ با حمایت دربار و مجلس شورای ملی، بار دیگر نخستوزیر شد.
در این میان مردم که تحتتأثیر جنبش ملی شدن نفت و رهبری مصدق بودند، با شعار معروف مرگ بر قوام، زندهباد مصدق در خیابانها تظاهرات کردند.
در نهایت، قوام تنها پنج روز پس از انتصابش به نخستوزیری در تیر ۱۳۳۱، ناچار به استعفا شد. این شکست سیاسی باعث شد که قوام تا پایان عمر دیگر نتواند به عرصه سیاست بازگردد و در انزوا زندگی کرد.
ماجرای مرگ قوامالسلطنه
باید بگوییم که بر اساس منابع، احمد قوامالسلطنه ۹م تیرماه ۱۳۳۴ خورشیدی در تهران و در منزل شخصیاش درگذشت. علت مرگ در بسیاری از منابع، مرگ طبیعی و کهولت سن عنوان شده است.
او در آن زمان حدود ۸۲ سال داشت. اما برخی روایات و گمانهزنیها از همان زمان تاکنون، مرگ او را مرگ مشکوک و یا حتی ترور خاموش دانستهاند.
مرگ طبیعی در انزوا
در واقع مرگ طبیعی، مورد تأیید بیشتر تاریخنگاران رسمی آن زمان است. طبق گزارشها، قوامالسلطنه در واپسین سالهای عمرش در انزوا و خانهنشینی زندگی میکرد.
پس از برکناریاش در سال ۱۳۳۱، تحت نظارت غیررسمی ساواک و نیروهای امنیتی قرار داشت. بسیاری بر این باورند که مرگ او حاصل بیماری، پیری و افسردگی شدید ناشی از شکست سیاسی بود.
برخی منابع دیگر نیز اشاره دارند که در روزهای پایانی، قوام بهشدت بیمار شده و پزشکان امیدی به بازگشت سلامتی او نداشتند.

حذف خاموش توسط دربار یا ساواک
در سالهای بعد از مرگ قوام، برخی تحلیلگران سیاسی، نظریهای دیگر مطرح کردند. اینکه مرگ قوامالسلطنه نه طبیعی، بلکه مرگی طراحیشده و حذف سیاسی بوده است. دلایل مطرحشده در این فرضیه به موارد زیر اشاره دارند:
- نفوذ، محبوبیت و خطر بالقوه قوام: با وجود کهولت سن، قوام همچنان در میان برخی محافل روشنفکری و سیاسی بهعنوان مردی قدرتمند شناخته میشد. برخی از دربار نگران بودند که او در شرایط بحران، دوباره بهعنوان ناجی سیاسی بازگردد.
- مخالفت قوام با ملی شدن نفت: سیاستهای قوام برخلاف خط ملیگرایی مصدق و طرفداران او بود. برخی او را همپیمان انگلیسیها میدانستند که در آن فضای ملتهب، میتوانست برایش خطرناک باشد.
- نقش احتمالی ساواک: اگرچه ساواک در آن زمان تازه تأسیس شده بود، اما شواهدی غیرمستقیم در دست است که نظارت دائمی بر زندگی قوام داشتهاند. برخی گمانهزنیها، نقش نیروهای امنیتی در مسمومسازی یا مرگ تدریجی قوام را مطرح کردهاند.
البته این فرضیهها با اسناد رسمی اثبات نشدهاند و بیشتر در حوزه تحلیلهای غیررسمی و روایتهای شفاهی هستند.
مرگ با فشار روانی و افسردگی شدید
دستهای دیگر از تحلیلگران نیز با دیدی روانشناختی به موضوع مرگ قوام نگاه میکنند. از نگاه این گروه، قوام در آخرین سالهای زندگی، دچار نوعی افسردگی عمیق، احساس طردشدگی و انزوا بود.
او که روزگاری قدرت مطلقه در سیاست ایران بود، ناگهان خود را منزوی، فراموششده و مغضوب جامعه دید. در این شرایط، قوام از بیماریهای قلبی و عصبی نیز رنج میبرد. برخی نویسندگان معاصر مرگ او را نتیجه طبیعی این فشار روانی و بحرانهای درونی میدانند.
بررسی اسناد تاریخی
تا به امروز، هیچ سند پزشکی رسمی و گزارش کالبدشکافی درباره علت مرگ قوامالسلطنه منتشر نشده است. همچنین، در خاطرات اطرافیان و فرزندان او نیز اشارهای به مرگ مشکوک نشده است.
این موضوع سبب شده که فرضیه مرگ طبیعی قوت بیشتری بگیرد. در خاطرات سیاسیون آن دوره از جمله حسین مکی، مظفر بقایی و شایگان، اشارههایی به وضعیت روحی قوام در سالهای پایانی زندگیاش وجود دارد، اما هیچکدام به ترور یا حذف فیزیکی او اشاره نکردهاند.
کلام آخر
مرگ قوامالسلطنه با آن همه قدرت و نفوذ، برای بسیاری از مردم در آن زمان غافلگیرکننده بود. برخی از او بهعنوان مردی نیرنگباز، عامل بیگانگان و دشمن مصدق میدانستند.
درحالیکه گروهی دیگر او را نجاتدهنده ایران از تجزیه و مردی باهوش و کاردان میدانستند. امروز نیز قضاوت درباره او یکسان نیست. برخی او را نمونهای سیاستمدار عملگرا و برخی دیگر فرصتطلب حرفهای میدانند. حال نظر شما چیست؟